جوانی به وقت دیروز

زندگی دشوار شده و در این دشواری، قیافه هاس مردم عبوس و چروک خورده. سرخ کردن صورت به ضرب سیلی، رسمی است دیرینه و البته نشان آبروداری و گاه هم از سر ناچاری. اما سرخ کردن صورت در این روزها، صورتی دیگر نیز یافته است. دور و برتان را نگاه کنید! کم نیستند مردان و زنان میانسال و حتی کهنسالی که به ضرب سرخاب و سفیدآب، لباس های چهل تیکه و ادای های جالب توجه، فیلشان یاد هندوستان کرده و دلشان جوانی کردن می خواهد. یکی اش به گمانم به گروهی عمده بر می گردد که دوران جوانی را در دو دهه اول انقلاب گذرانده اند و در دام محدودیت های بی شمار گرفتار. اینک با حسرت و تعجب، گذشت دوران جوانی دیگران را می بینند و بدشان هم نمی آید که در این بازی نان و آبدار شریک شوند. دیگری هم به جمعی بر می گردد که تحت تاثیر آموزه های تازه و یا حتی مذهبی، مزه تنوع طلبی به دهانشان خوش آمده و بدشان نمی آید که در کنار دیدن تلویزیون، سینما هم بروند! و مدل ها و نسل های دیگر. مثلا اینترنت هم یاریگر شده و چت روم ها، ماوی این جنس آدمها. خوب! طبیعی است که در این جهت گیری ها، عشق ورزیدن و عاشقی هم سخت تر شده و دعواهای باطنی و درون خانوادگی هم بیشتر. همین است که مثلا در آمار رسمی مملکت آمده است که تازگی ها، زن های کهنسال بیشتر برای جوانان نورسیده تور پهن می کنند. چندی پیش هم اعلام شد که درصد قابل توجهی از مردان خیابانی را متاهل ها تشکیل می دهند و یا اینکه درصد علاقمندی خانم های متاهل برای داشتن یک پارتنر تر و تازه، افزایش یافته است. به گمانم تبعات این شالوده شکنی، در سال های دیگر گریبان جامعه را خواهد گرفت و دوران تازه و البته تعاریف تازه ای برای مفاهیم و بسترهی زندگی جمعی در ایران شاهد خواهیم بود. جایی خواندم در دورانی از تاریخ غرب، در روزگار نقاشانی مانند داوینچی، تولد نامشروع موجب افتخار بود، زیرا که بر حسب اتفاق برخی از این جماعت، دست بر قضا نخبگانی مانند داوینچی شده بودند و استدلال بر این استوار گردیده بود که تولد خارج از دایره طبیعی، بوده است که این نسل را نبوغ بخشیده است و استدلال های دیگر.... بلا دور! 

برو حالشو ببر

چند شب پیش، شیراز بودم و گذرم به " آخر شب بازار" افتاد. این عنوان، البته من درآوردی است و در واقع، شبها از ساعت 10 به بعد که بازار شیراز، مخصوصا در ناحیه چهارراه زند تا بازار وکیل به خواب می رود،  -  کلا بازارهای شهر شیراز، به علت تنبلی بالفطره مردم نرگس پرور و خوش نوش، پارک نشین و شیک پوشش، زودتر از سایر بلاد به خواب می رود - دوره گردها جمع می شوند و در دو سوی پیاده رو، مغازه هایی به ابعاد 1 در 1 متر راه می اندازند. کل دکه مشتمل است بر یک چراخ کوچک، یک تیکه گونی و یک حنجره مخصوص. خریدار هم کم نیست، جنس ها معمولا چینی و یا دست دوم هستند. من حدود دو کیلومتر از این بازار را وارسی کردم، فکر کنم 100 فروشنده را دیدم. از میان این 100 نفر، فکر می کنید تعداد کدام فروشنده ها بیشتر بود. لباس زنانه؟ لوازم آرایشی؟ سیگار؟ ... نه! اشتباه کرده اید، به هر حال شیراز است و شهر حافظ و سعدی، مدعی پایتخت فرهنگی و رقیب اصفهان. مقصد گردشگران و سرشار از شعر و شراب. بله! بیشترین تعداد غرفه های ریزه، میزه را فروشندگان محوصلات فرهنگی و هنری اشغال کرده بودند. تازه ترین فیلم های داخلی و خارجی و کنسرت های موسیقی، آنهم مجاز و با بسته بندی شکیل. یکی دو سال پیش، در همین حوالی وقتی رد می شدی، یواش زیر گوشت زمزمه می کردند که سی دی، پاسور، عرق، ورق و حالا به لطف توسعه فرهنگی صورت گرفته، حداقل فروش سی دی ها از حالت زیر زمینی خارج شده و ملت می توانند به قیمت 500 تومان (سی دی) و 1000 تومان (دی وی دی) ابتیاع کنند. بازارشان هم گرم بود. خلاصه! نه اینکه مردم، اهل فرهنگ، سینما و ... نیستند، بلکه چون این محصولات گران هستند، بعضا بی خیال فرهنگ شده اند. خوب! مثلا یک کتاب را حداقل 3000 تومان باید پیاده شوند، و اگر بشود که مثل همین سی دی ها،  کتاب ها را هم شبانه به قیمت مثلا هر جلد، 200 تومان عرضه کرد، کلی خریدار پیدا خواهد کرد. شاید هم نشود، چون فیلم دیدن با کتاب خواندن فرق می کند و خیلی نیاز به تمرکز و وقت گذاری ندارد. دو ساعت وقت آزاد، تخمه و پفک، جملات عشقولانه یا صحنه های اکشن و دلهره آور  و  همچنین بازیگران مه پیکر و سیمین بر ... برو حالشو ببر. خوب! کپی رایت، حق مولف و مصنف و ...، کیلویی چند؟ به قول سهراب، دل خوش سیری چند؟ ملت نیاز دارند، یکی باید ارزان بفروشد و دیگری هم ارزان بخرد. کاش در زمینه توسعه اقتصادی هم به این سبک، پیشرفت می کردیم.

آقای قوچانی! مسئله این نیست

اخیرا در نشریه شهروند امروز، یادداشتی از سردبیرش منتشر شد با عنوان " داستان شیخ و سید". شاهنامه خوانی مشاور مطبوعاتی شیخ، چنان به دهان یاران کروبی خوش آمد که بلافاصله در تربیون مطبوعاتی شیخ؛ اعتماد ملی، باز نشر یافت. فارغ از داستان سرایی هایی معمول و مشهور قوچانی، واکاویی برخی مدعیات این نوشته خالی از لطف نیست: 1- نویسنده مدعی شده است : "اين روزها اصلا‌ح‌طلبان چون تن بي‌سر پي سرداري مي‌گردند تا آنان را رهبري كند، درست برعكس سرداران اصولگرايان كه چون سر بي‌تن، پي مردم مي‌گردند تا صاحب راي شوند اما بر سر اين تن بي‌سر چه آمده كه چنين بي‌سر و صاحب شده؟" آیا واقعا گمان نویسنده این است که تن بی سر، همین چند صد نفری هستند که در احزاب اصلاح طلب حضور دارند یا اینکه تن بی سر، آن بیست میلیون رایی بود که حجاریان برای راهبری اش، گلو پاره کرد. و همچنین آیا واقعا نویسنده را گمان این است که کروبی، آن اندازه مشروعیت و مقبولیت دارد که سردار این جنبش بزرگتر و مهم تر شود؟ بی گمان اگر نویسنده گمان آن دارد که چنانچه در میان تن مورد نظر او، کروبی " سر" شود، اصلاح طلبان صاحب رای مردم می شوند، سخت به خطا رفته است، چه که محمود احمدی نژاد، بدون طی کردن این راه، سردار همه آرای اصولگرایان و غیر اصولگرایان شد. در مجموع مسئله امروز اصلاح طلبان این نیست که بر سر چه کسی اجماع شود، مسئله این است که آیا فرد برگزیده، توان و شخصیت سرداری دارد؟ باور دوم نویسنده نیز بهره ای از خطا دارد. سرداران اصولگرا همواره پی مردم نمی گردند، مردم نیز همواره در خانه و پای صندوق های رای نیستند، گاه در پادگان ها، در مساجد و مکان های مشابه نیز مردم برای صاحب حکومت شدن وجود دارد. نویسنده داستان چگونگی صاحب رای شدن محمود احمدی نژاد در دور اول را از زبان شیخش دوباره بشنود. همان کسی که به تعبیر نویسنده " شب رئيس‌جمهور بوده و صبح رئيس‌جمهور نبود." 2- نویسنده اذعان دارد: " از شيخي كه در عصر انقلا‌ب رشد كرده بود نه عهد اصلا‌ح، انتظاري هم نبود كه از گفتمان دموكراسي بگويد اما اگر دموكراسي‌خواهي دفاع از حقوق مخالفان است اگر دموكراسي‌خواهي دفاع از حقوق زندانيان سياسي، اقليت‌هاي مذهبي (دراويش) و دگرانديشان سياسي است، اگر دموكراسي‌خواهي اعتراض به نظارت استصوابي است، اگر دموكراسي‌خواهي انتقاد از ردصلا‌حيت‌هاي غيرقانوني است، پس چه كسي چون كروبي در دهه اخير اسناد و نامه‌هايي روشن در دفاع از آزادي‌هاي اساسي منتشر كرده است؟ كروبي از آزادي حرف نمي‌زد اما به آزادي عمل مي‌كرد. كروبي سخني از نافرماني مدني بر زبان نمي‌راند اما تنها نافرماني مدني واقعي اصلا‌ح‌طلبان را به هنگام بازداشت حسين لقمانيان نماينده همدان با برخاستن از كرسي رياست مجلس ششم و اعلا‌م ناتواني از اداره مجلسي كه نمايندگانش مصونيت ندارند را كروبي انجام داده است. اين كروبي بود كه از پشت تريبون پارلمان از جان هاشم آقاجري با صلا‌بت و دقت دفاع كرد. از ماجراي شهرام جزايري و سعيد امامي به صراحت سخن گفت و البته اين همان كروبي است كه با حكم حكومتي اصلا‌ح قانون مطبوعات را از دستوركار مجلس خارج كرد تا مبادا مجلس منحل شود." این توصیف آخری بدیع و عجیب بود. اما از اول شروع می کنیم. بنابر مدعیات نویسنده، گفتمان شیخ نه تنها دموکراتیک بوده است، بلکه کروبی فراتر و پیشروتر از همگان عمل نموده است. به مصداق هایی که قوچانی اشاره کرده است، توجه کنید. حال این اشاره نویسنده را دریابید: " اينگونه شد كه كروبي از يك‌سو با نامه‌اي سرگشاده سندي بي‌نظير در تاريخ انتخابات از خود به جا گذشت." منظور نامه معروف کروبی درباره نتیجه انتخابات است که خطاب به مقام رهبری نوشته شد و در آن حتی از شائبه دخالت فرزند رهبری در انتخابات یاد شد. و شاید همین نکته است که از نظر نویسنده، آن نامه سرگشاده را سند بی نظیر کرده است. اما آیا نویسنده از خود پرسیده است که شیخ در سایر قضایا نیز به همین سرگشادگی، دست به قلم می برد. و آیا اگر در آن انتخابات، پای منفعت شخص شیخ در میان نبود، آیا باز هم او اینچنین سرگشاده، گلایه ها را قلمی می کرد. آری! می توان دلخوش بود که " گدایی مابی" در ساختار سیاسی این دیار، نتایجی درخور حاصل خواهد کرد، چنانچه "گداپروری"، راهبردی موثر در بقا و یا بازگشت به ساختار حکومت بوده است، ولی آیا چنین منشی با گفتمان دموکراتیک دارد؟ اینکه منش انتخابی شیخ، سازگاری بیشتری با ساخت سیاسی موجود و واقعیت هایش دارد، سخنی بیراه نیست ولی چنین رویه ای را عمل به آزادی دانستن، جزء ستم بیشتر به این موجود نحیف، نتیجه ای دربر ندارد. نکته دیگر اینکه پاسخگوئی شیخ به این دو سوال تاجزاده ( الف-اگر با ساز و کاری خاص، بشود محبوب ترین نامزد را شناسایی کرد (مثلا با نظر سنجی از مردم در 30 شهر مراکز استان ها در بهمن ماه امسال) آیا احزاب شرکت کننده در ائتلاف متعهد می شوند از معرفی نامزد دیگری خودداری و همه از رای آورترین چهره حمایت کنند؟ ب-در صورتی که شورای نگهبان، صلاحیت نامزد اجماعی اصلاح طلبان را رد کند آیا همه اعضا متعهد می شوند به علت آنکه نامزد ندارند از شرکت در انتخابات خودداری کنند) می تواند میزان پایبندی شیخ به آزادی و دموکراسی را نشان دهد. سوالات دشواری نیستند و شما هم مشاور نابلدی نیستید، آقای قوچانی. 3- نویسنده با این مدعای پرمناقشه که " اختلا‌ف امروز اصلا‌ح‌طلبان اختلا‌في ايدئولوژيك نيست." آورده است: " اختلا‌ف امروز اصلا‌ح‌طلبان گلا‌يه يك اصلا‌ح‌طلب است از اصلا‌ح‌طلبي ديگر. گلا‌يه يك شيخ است از يك سيد. اگر روزي شيخ در حق سيدي دوستي كرد آيا رسم روزگار اين نيست كه امروز آن سيد در حق شيخ دوستي كند؟ ...... رقابت كروبي و خاتمي، رقابت دو دوست قديمي بر سر قدرت نيست. آزمون معرفت انسان است. آزمايشي براي فهم كار جمعي و حزبي. روزگاري كروبي رهبر روحانيون مبارز بود و خاتمي نامزد آنان براي رياست‌جمهوري؛ آيا گمان نمي‌رود كه اكنون بايد خاتمي در مقام رهبر روحانيون مبارز براي رياست‌جمهوري كروبي تلا‌ش كند؟ روزگاري كروبي شيخ اصلا‌حات بود اما امروز به هر دليل چنين نیست. روزگاري كروبي تصميم‌ساز بود و امروز به هر دليل چنين نيست. چه كسي مي‌تواند شيخوخيت اصلا‌ح‌طلبان را بر عهده گيرد‌ جز خاتمي؛ مگر كروبي بايد تا پايان عمر رنج شيخ بودن را به لذت رئيس بودن ترجيح دهد؟ غریب است آقای قوچانی، اما فروکاستن و شاهنامه خوانی شما درباره سنت اصلاح طلبی در این دیار خسته از استبداد، چه خوب از سرشت واقعی و اندیشه پنهانی اتان خبر می دهد. همچنانکه افشاگری شما درباره یک عمر کوشش کروبی برای بهره بردن از لذت رئیس بودن را می توان نشانه ای نیک از سرشت برخی دیگر از سیاست ورزان ایران زمین دانست. اما آقای قوچانی، آیا در روزگاری که آن همه نویسنده و روزنامه نگار، چون خود شما، که روزها و شب ها، خاک تحریریه و چاپخانه خورده، طعم روزهای بدون دستمزد و ورشکستگی چشیده، کاروان مطبوعات را نیمه جان و خزان خزان پیش می بردند، رسم معرفت و دوستی این نبود که آقای شیخ کروبی، به یک اشاره، طرح اصلاح قانون مطبوعات را از دور خارج نکنند و در قانونی ساختن همه سر بریدن ها و قصابی ها شریک نشوند. این گلایه را باید به کجا برد. و یا آن همه نماینده مجلس که بی دلیل و بی پروا، نقش مهر رد صلاحیت را بر پیشانی دیدند، گلایه اشان را از پادویی های آن روز شیخ برای بی اثر کردن این حداقل اعتراض، به کجا ببرند؟ از این نمونه ها بسیار است. اما خوب گفته اید. این رقابت آزمون معرفت است. پس لطفا از شیخ درخواست کنید که برای اینکه جنبش نحیف اصلاح طلبی بیش از این بدنام نشود، معرفت به خرج دهد و با خروجش از دور رقابت، همچنین از تشتت فزون تر بکاهد. ایشان که آقای معرفت و آزادی، در نظر و عمل بوده اند، مرحمت نموده باز هم در مقام آقایی بمانند. ساده انگاری رنج آور دیگر آن است که نویسنده گمان می برد با شیخ شدن خاتمی، راه رئیس بودن کروبی هموار می شود. انگار که قرار است خاتمی، کروبی را منصوب کند. همین چند ماه پیش، خاتمی برای لیستی از اصلاح طلبان شیخوخیت کرد، نتیجه چه شد؟ مسجد جامعی، ابتکار ساعی و نجفی که به یقین بدون شیخوخیت خاتمی رای می آوردند، رای آوردند و دیگران، سرشان بی کلاه ماند. چرا؟ چون سابقه و پشتوانه اجتماعی اشان، مشابه آقای کروبی بود، در سطحی دیگر و فروتر. پس بازهم دوست نویسنده، مسئله این نیست و حتی در صورت شیخوخیت خاتمی، لذت رئیس بودن به دل کروبی خواهد ماند؟ 4- راهبرد پایانی نویسنده بی نظیر است: " آيا سيدمحمد خاتمي نمي‌تواند فراتر از اين نزاع‌ها در نقش سيد و رهبر اصلا‌حات قرار گيرد و عهد ديرين را به جا آورد و بدون آنكه به راي آوردن يا راي نياوردن نامزد اصلا‌ح‌طلبان فكر كند (همان‌گونه كه در سال 76 چنين بود) راهي براي برون‌رفت از اين بحران بيابد؟ چه مقایسه اشتباهی! داستان سال 76 این نبود که! نه اینکه کسی به رای آوردن نامزد اصلاح طلبان فکر نمی کرد، کسی امید نداشت که او رای بیاورد. اکنون چه؟ همه امید دارند و می دانند که خاتمی شانس مسلم است. پس باز هم رواست که چنین فکری کرد؟ 5- نویسنده در ادامه معترف است: " كروبي مدعي روشنفكري، اصلا‌ح‌طلبي، جامعه مدني، توسعه سياسي يا ديگر حرف‌هاي خاتمي نيست. كروبي اما مي‌تواند فرصت يك تنفس باشد. خنكاي نسيم پايان زمستان كه نويد باد بهار را مي‌دهد. كروبي آرمان اصلا‌ح‌طلبان نيست، واقعيت آنان است. خاتمي مرد شُكوه است و كروبي مرد شِكوِه. جشن دوم خرداد از آن خاتمي است و غرور و افتخار و شكوه از آن او و در مقابل كاهش هزينه حبس و زندان و ردصلا‌حيت و تكفير و اعدام اصلا‌ح‌طلبان از آن كروبي است. آن زمان كه در بي‌پناهي، همه اصلا‌ح‌طلبان به سراغ كروبي مي‌روند تا با لا‌بي‌ها و چانه‌زني‌ها، راهي براي دفاع از حق حيات خويش بيابند و امروز واقعيت اصلا‌ح‌طلبان كدام است. بزم و شُكوه يا غم و شِكوِه؟ " بار دیگر این توصیف را مرور کنید:" كروبي اما مي‌تواند فرصت يك تنفس باشد. خنكاي نسيم پايان زمستان كه نويد باد بهار را مي‌دهد." برای که آقای قوچانی؟ برای شما؟ حدستان درست است. همین می شود، و بقای شما تضمین می گردد. همچنانکه وقتی به ادعای شما پناه و واقعیت همه اصلاح طلبان!!! آن می شود که با لابی کروبی، حق حیات باز گیرند، نخست پیش از شما از محمدرضا باهنر ممنون بود که روشن ساخت برخی از اصلاح طلبان، حق حیات خویش را مدیون نظام هستند و دوم به نظامی که حداقل حق حیات به منتقدان خویش داده است، افتخار کرد و در بسط و تحکیم همه مولفه ها، آموزه ها و داشته ها و نداشته هایش، کوشید. همچنان که شما اکنون بدان مشغولید. 6- خلاصه اینکه آقای قوچانی به نظر می رسد در فضای فعلی جناح حاکم با شبیه سازی از جریان های مخالف مانند تحویل گرفتن مهدی کروبی و الگوسازی از وی به عنوان یک اصلاح طلب، برای توفیقی دیگر تلاش می کند. تداوم این وضعیت را باید به عنوان یکی از ظرافت های خاص رفتاری و بازی سازی هسته مرکزی تصمیم گیرنده در ساختار سیاسی ایران دانست که علاوه بر پدیدارسازی "سپر بلا" در میل انبوه موافقان در حال ساخت "سپر بلا" در میان مخالفان است. بدیهی است که این سپر بلا، کاربردی دوگانه داشته و برای نمایش نوعی "رقابت نمادین" و تبدیل مخالفان به "کبریت های بی خطر" صورت می گیرد. از سوی دیگر با درک "بدون ترمز" بودن قطار سیاست ورزی و غیبت عنصر "اخلاق" در فضای ذهنی مخالفان دموکراسی در ایران، می توان به روشنی بیهودگی استراتژی و یا تاکتیک "بازی به میل رقیب" را حتی در دوران گذار نشان دهد. آقای قوچانی! حتی اگر چون شما خاتمی را مرد حرف بدانیم، متاسفانه در این روزها، نام شیخ و یارانش در تاریخ سیاسی این سرزمین به عنوان "اصلاح طلب و مخالف ارتجاع"! ثبت می شود، به دست مخالفان دموکراسی و در میان سکوت هواداران دموکراسی و اکنون با همراهی برخی از آنها. این شیوه، دیگر "بازی برای بقا" نیست. توجیه اخلاقی هم ندارد. نامش خیانت است.

غریبه ای به نام کرم خاکی

مجید جوادیان توصیفی جالبی دارد از تیپ اجتماعی «غریبه» و این روایت از جورج زیمل که غریبه را فردی نمی داند که خارج از ساختار یک جامعه قرار دارد، بلکه آن را انسانی می داند که به طور کامل در گروه اجتماعی ادغام نشده و هیچ یک از نقش های اجتماعیش را به طور تمام  و کمال ایفا نمی کند. توصیف او درباره زندگی روزمره و رفتارهای فردی ماست. در مقیاسی وسیعتر، كنيچي اومايي؛ استراتژیست پیشگام در حوزه تجارت جهانی، مجموعه ای خواندنی گردهم آورده است در کتابی به نام "صحنه نمايش بعدي جهاني". خواندن این کتاب، روشن می کند که کشورهای توسعه نیافته، در روزگاری جهانی شدن، غریبه ای بیش نیستند.  و به توصیف زیمل، هیچکدام از نقش هایشان را به طور تمام و کمال ایفا نمی کنند. نه در توسعه ملی، موفق هستند و نه در توسعه بین المللی نقش آفرینی موثر دارند. نه یک صلح بان به تمام معنا هستند و نه حتی یک تروریست تمام و کمال. باری به هر جهت، با هر تغییر داخلی و یا پیرامونی، مدیریتی تازه و اقتضایی باب می کنند و با پیشه کردن استراتژی بقاء، ورد می خوانند که از این ستون به آن ستون فرج است.

همچنین، توصیفات کینچی اومایی، آشکار می کند که در نمایش در حال اجرای جهانشمول، در بسیاری از حوزه ها، همین کشورها غایب صحنه اند و اگر هم نامی باشند و در صدر، به سبب شرارت است و یا مزاحمت، و یا ناآرامی. ناگفته نماند که متاثر از این رفتار کلان، زندگی شهروندان بیگانه این ممالک نیز وصفی است از روزگار کرم خاکی؛ چیزی پیدا  می شود برای خوردن و جایی هست برای خوابیدن.

ملموس تر بگویم: در یکی دو ماهی که گذشت، شاهد وقوع ده ها رویداد بین المللی در حوزه سیاست، اندیشه، فرهنگ، صلح، حقوق بشر، گردشگرِی، دین، علم، فرهنگ، هنر، آی تی و ...، بودیم. ما در کدام یک شرکت داشتیم، چه دستاوردی داشتیم، و یا حتی کدامیک را دیدیم؟! 

خدا در پستوی خانه نهان باید کرد

حتما برای شما هم پیش آمده است که مثلا برادرتان حین رانندگی، حواسش به دلایل مختلف و گاه بچگانه پرت می شود و ماشین را به تیر چراغ برق می کوبد. ماشین درب و داغان می شود و با خبردار شدن همگانی، بازار اظهارنظرهای ایرانی مابانه، رونق می گیرد. و در این میانه، به روال معمول مامان داداش و همچنین خانم های مشابه، اظهار می دارند: " مشیت الهی بوده . خدا را شکر که بچه ام طوری نشد. خدا خواسته، رضای خدا در این بوده. مرد! برو نذر کن که بچه ام طوریش نشد. ماشین به درک." می خوهم بگویم که می شود سایه افکنی دو گانه "تقدیر الهی " و "حکمت خداوندی" بر زندگی ایرانی مسلمان، را توجیه کننده بسیاری از شکست های زندگی امروزه اش دانست، بخصوص کسانی که اعتقادات مذهبی قوی تر دارند. کوچک و بزرگ، ریز و درشت، عوام و خواص هم ندارد. همه تالی این قاعده اند و کشکول سفسطه بر دوش دارند. به عنوان نمونه معاون رييس جمهور و رييس سازمان تربيت بدني درباره شکست مفتضحانه کاروان ورزشی ایران در المپیک 2008 گفته است که: "نمي دانم چه شد و چه اتفاقي افتاد، شايد هم مشيت الهي بوده و راضي ايم به رضاي او ." او در ادامه استدلال های مذهبی خویش، تاکید کرده است که مسلمان شكست ندارد و هر حركتي از سوي كسي كه ايمان دارد، شك نكنيد موفقيت است. اگر دقت کرده باشید، بر مبنای همین باور، رئیس جمهور هم هیچگاه از شکست هایش صحبت نمی کند. در سه سال اخیر کمتر پیش آمده است که احمدی نژاد درباره پروژه شکست خورده ای، صحبت کند و دلایل آن را برشمارد.

اصولا در چنین ادبیاتی، شکست در نهایت، یک امتحان الهی است که خواه، ناخواه اتفاق می افتاده است و اگر پیروزی نباشد، سپری بوده برای جلوگیری از شکست بیشتر. البته معلوم نیست که چندبار این امتحان الهی تکرار می شود و سقف مشروط و یا ردشدن در اینگونه امتحانات تا کجاست؟ به مثال اول بر می گردیم. برادر من تاکنون حداقل 20 بار با ماشین تصادف کرده است. ماشینش 12 میلیون تومان می ارزد و او در این تصادفات، که منجر به سه بار تغییر خودرو شده است، حداقل 18 میلیون تومان خسارت بار آورده است. هر دفعه نیز مادرم اعتقاد دارد که کار خدا بوده است و خدا را شکر که بچه اش سالم مانده است. آقای علی آبادی هم گفته است: " همین که ما با 55 نفر ورزشکار در المپیک شرکت کرده ایم، کار بزرگی بوده است." کاش خداوند مهربان هم از دلال آکسفورد، - که کاغذپاره ناقابل دکتری حقوق را به دکتر علی کردان، وزیر نتیجه گرای کشور اعطا کرد- یاد می گرفت و بدون امتحان گرفتن، یه کاغذ پاره ای به برخی از این آقایون می داد و ملت را از شر این همه هزینه پرداختن، خلاص می کرد.

یکی از دوستان غیرلامذهب می گفت: " کاغذ پاره ها را اون دنیا، گردنشون میندازن." حالا چی روش می نویسن؟! نگرانم که این دلال مادر مرده آکسفورد، یه دفتر هم نبش پل صراط راه بندازه!! آخه میگن از این انگلیسی ها، هر چی بگی، بر میاد. به عنوان نمونه، همین چند روز پیش، یکی از مسئولان ورزش کشور انگلستان ( رشته دو و میدانی) به علت عدم کسب یک مدال طلا از میان 5 مدال از پیش تعیین شده در المپیک پکن، از سمت خود برکنار شد. یعنی تیم 4 طلا گرفته و فقط یکیش پریده، ولی بازهم این استعمارگرهای خدانشناس، بی پروا در امورات و مشیات الهی دخالت می کنند. تازه! گفتند که این کار رو برای آمادگی بیشتر در المپیک بعدی انجام داده اند. رو رو ببین! می خوان دخالتشون رو ادامه بدن. واقعا که به تعبیر شاملوی عزیز، خدا در پستوی خانه نهان باید کرد... 

استعاره

فرزانه سالمی از محمود درویش، شاعر بلندآوازه و فقید فلسطین نقل کرده است که او این کشور  را استعاره ای از وضعیت انسان امروز دانسته است؛ آواره ای که غم سرگردانی اش بر تمام زندگی او سایه افکنده است. از این استعاره ها در زندگی روزمره و بخصوص حیات سیاسی ایرانیان نیز بسیار است. چه محمد خاتمی، استعاره ای از وضعیت آزادیخواهی در ایران امروز است. آزادیخواهی که طوق دلدادگی اش به ترس، روزگار او را آواره بقا کرده است. و یا محمود احمدی نژاد که استعاره ای از صادرکنندگان انقلاب است. صادرکنندگانی که گاه سراب یک نشانه، سرگردان دنیای بلندپروازی اشان کرده است؛ و ملت را. و یا هاشمی رفسنجانی، که استعاره ای از پشت پرده روزگار گذشته و آینده است. مردی که هوس بازیگری و لابیگری اش، راز همه رفت و آمد آسانسور مانندش بوده است. و همچنین است داستان میرحسین موسوی، سردار قالیباف، سردار رضایی، خانواده لاریجانی و .... آری ما هم فلسطینی هستیم. درویش راست می گوید: همه مردمان فلسطینی هستند. از آنکه اسیر موگابه است و آنکه در دستان پوتین، چون موم می چرخد. هموکه بوش رویاهایش را برباد داده است و آن یکی که در اسارت خاندان فهد، روزگار به سر می برد. همه مریدان دالایی لاما، بازندگان روندا، آوارگان چاد، مردمان آبخازیا و اوستیا، دختران هاوانا، چریک های کامبوج، زنان افغان، صحرانشینان یمن، جنگ زدگان عراق، فریب خوردگان چاوز، ...، چه فهرست طولانیی می شود درویش جان، نام همه رهبران و کشورهای جهان در آن هست. آری همچنین است که تو می گویی:

به استعاره مي‌گويم:

پيروز شدم

به استعاره مي‌گويم:

شكست خوردم

و راهي دراز خود را در برابرم مي‌گستراند

و من، خود را

در آن چه از بلوط‌ها بر جاي مانده، مي‌گسترانم

دو دانه زيتون

از سه بُعد مرا در مي‌يابند

و دو پرنده

مرا از زمين بر مي‌گيرند

به آن سو كه تهي است

از هر بلندي و پستي

تا نگويم:

پيروز شدم

تا نگويم:

شرط را باختم.

کجایی خلیل الله؟

همینجور سرسری، مطالب وبلاگم در یکی دو سال اخیر مرور کردم. پر است از نصحیت و خطابه، حل مشکل و ارائه راه حل، انتقاد و گیر سه پیچ، با لحنی طلبکارانه و خود محور. خوب! این ذات ایرانی من است. جزئی تر! به رفتارهای روزانه اندکی دقت کردم. من، یعنی سردبیر دو نشریه در حوزه سلامت هستم، ولی سیگار می کشم، تغذیه ام نامناسب است. به زحمت مسواک می زنم و ورزش هم نمی کنم. من دانشجوی روزنامه نگاری هستم. ولی به زحمت، روزانه یک روزنامه را ورق می زنم. سه ماه است که هیچ کتابی درباره روزنامه نگاری نخوانده ام. من همواره منتقد کشورم بوده ام که چرا به کاروان جهانی تمدن و توسعه نپیوسته است. ولی خودم مبتدیانه با اینترنت و کامپیوتر آشنایی دارم و زبان انگلیسی بلد نیستم. همواره به نصحیت دیگران مشغولم ولی... از این دست مثال ها بسیار است. صاحب مثنوی فرموده است: موج لشکرهای احوالم ببین / هر یکی با دیگری در جنگ و کین / می نگر در خود چنین جنگ گران / پس چه مشغولی به جنگ دیگران.

و البته که در این قصه پرغصه احساس غربت نمی کنم. کثیری از این آدمیان، مرا احاطه کرده و دم به دم به همدیگر هم حال می دهیم. از معمولی ترین رفتارهای زندگی روزمره تا کلان ترین حوزه های سیاستگذاری و برنامه ریزی.

عطا الله مهاجرانی از استاد خلیل الله خلیلی؛ شاعر ملی افغانستان نقل کرده است: " برای من همیشه این پرسش مطرح بود كه را امثال من كه ادبیات و عرفان را می‌شناسند، سلوك و زندگی‌شان به راهی دیگر می‌رود؟ نشانی از آن استغنا در روش و منش ما نیست؟ سالی شاه ایران به عربستان آمد. بدیع الزمان فروزانفر هم همراهش بود. سفیر ایران هم فرد دانشمند عربی‌دان بی‌همانندی بود. دكتر مشایخ فریدنی. ما به صف ایستاده بودیم تا به شاه خوشامد بگوییم. با سفارش مشایخ مرا كه سفیر افغانستان بودم، بعد از شیخ‌السفرا قرار دادند. دیدم فروزانفر انگار تمام مدت تا می‌بیند چشم شاه به او افتاد، به حال ركوع می‌رود. مشایخ هم با همان آداب تعظیم می‌كرد. مراسم تمام شد. با فروزانفر و مشایخ، با هم نشسته بودیم. گفتم برویم كعبه زیارت كنیم. ما كه در برابر بنده خداوند اینگونه خوار بودیم، برویم ببینیم در برابر خداوند چه می‌كنیم؟ مشایخ به گریه افتاد، خاموش می‌گریست. فروزانفر مات مانده بود. سكوت كرد. سرش را بر زانویش تكیه داد و فقط گفت: هیچ مگو، هیچ مگو! هیچ!"

کاش در زندگی امروزه، در بت وجود من، حداقل به اندازه مشایخ و یا حتی فروزانفر، جرات اعتراف و واکنش وجود داشت. نمی دانم! شاید هم باید روح استاد خلیل الله خلیلی این دور و برها پرواز کند. کجایی خلیل الله؟

 

آفتاب آمد، دلیل آفتاب

پیش از این در دفاع از تداوم ریاست جمهوری احمدی نژاد نوشته بودم اگر «خواستار آن هستید که روند به گونه ای پیش رود که این نظام نباشد. همچنین در کنار آن عقیده دارید که پس از انقلاب، هیچ دولتی ضعیف تر و بی برنامه تر از دولت نهم وجود نداشته است و عملکرد این دولت، به تخریب سیمای کشور در تمام دنیا و آشفتگی درونی در همه سطوح منجر شده است. خوب برای شما، چه بهتر از این؟ مدت ها پیش، عزت الله سحابی در جایی – به گمانم مصاحبه با مرحوم ماهنامه آفتاب- گفته بود که اگر چهار سال به طور تمام و کمال، کشور را در اختیار محافظه کاران قرار دهیم، خودشان فاتحه سیستم را خواهد خواند (نقل به مضمون) حالا فرض کنید برای زمان برای تحقق آرزوی آقای سحابی از چهار سال بشود هشت سال، چه می شود؟!»

در آن مطلب همچنین تاکید کرده بودم که «پس از گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی و بخصوص پس از رهبر فقید انقلاب، چرخ حکومت داری در جمهوری اسلامی، با تکیه به تئوری و تفکر شیعی – اسلامی، تازه روی ریل افتاده و درست حرکت می کند و البته برای جلوه گری تمام، به زمان نیاز دارد.» 

در تایید این ادعای من، سخنان رهبری درباره دولت نهم و حمایت کم نظیر ایشان از رئیس جمهور را که امروز در دیدار با اعضای هیئت دولت بیان شده را بخوانید. محورهای سخنان رهبری این است: 1- قدرداني از دولت به علت برخورداري از خصوصيات ممتازي است كه در منطق اسلامي، معيار واقعي تشخّص و شرافت محسوب مي شود. 2- خصوصيات دولت فعلي، باعث مي شود كه حمايت گرمتري از آن بشود و دلگرمي بيشتري درباره اقدامات آن وجود داشته باشد. 3- عدالتخواهي حقيقي و استكبار ستيزي از جمله شعارهاي انقلابي دولت است و هر كس كه پيشرفت كشور را با هدايت انقلاب متصور مي داند، قدردان اين ويژگي است.

آی دنیا بیزارم ازت

الف: دیشب رفته بودم کنسرت. در جشنواره تابستانی امسال کیش، هر چند شب، یک خواننده جوان و یا یک گروه پاپ، میهمان مردم و گردشگران بودند. دیشب، نوبت محسن یگانه بود. جوانی خوش صدا و البته سوزناک و غم افزا. استقبال از این کنسرت هم بر خلاف خیلی از کنسرت ها، خوب بود. دو هزار نفر جمعیت از ساعت 1 تا حدود 4 بامداد، وقت، ذهن و دستهایشان را سپرده بودند به دست کلام محسن یگانه و سازهای گروه همراهش. بگذریم! یگانه در ده، یازده آهنگی که اجرا کرد، به طور عمده مفاهیمی مانند نفرت، بی وفایی، غربت، شکست، ناامیدی، خیانت، تنهایی، انتقام و ... را فریاد زد. خوب خواند، اما بهتر از او جمعیت حاضر در سالن خواندند. باور کردنی نبود، که چگونه، دو هزار نفر مرد و زن، - که اغلب جوان بودند، هزار و یک رنگ آرایش کرده و سالن مد راه انداخته بودند، تا دم سالن عاشقانه ترین نگاه ها و جملات را یواشکی و یا رسمی، تقدیم هم می کردند، و خنده از لبانشان دور نمی شد،-  همراه با هم، از ته دل، با تلخ ترین آهنگ ها، هم نوایی می کردند و عجب که رقص کنان و دست زنان، این هنرنمایی را متبلور می ساختند. چه که اوج این همنوایی و از ته دل خواندن هنگامی جلوه گر شد که محسن یگانه فریاد زد: آی خدا دلگیرم ازت. هم جواب دادند: آی زندگی، سیرم ازت. بعد هم همه با هم شروع کردن به خواندن: چه اعتراف تلخیه/ انگار رسیدم ته خط/ وقت خلاصی از هوس/ آی دنیا بیزارم ازت.... همچنانکه اوج حرکات موزون زمانی عیان گشت که از روی سن فریاد زدند: بار و بندیل ببند، اینجا دیگه جای تو نیست/ تو ترانه های من، جایی واسه حرفای تو نیست/ واسه من گریه نکن، به درد من نمیخوره/ تو گوشم قصه نگو، گوشم از این حرفا پره.... خلاصه غوغایی بود! بعید است که در هیچ جای دیگر، اینگونه دختران و پسران جوان با تمام وجود نفرت و بیزاری را فریاد بزنند، حرف از انتقام برایشان لذت بخش باشد و شکست و یاس، در کنج دلشان، جا خوش کرده باشد. بدبینانه نیست اگر فکر کنیم که فریادهای تلخ نیمه شب جوان ایرانی، آنهم در جزیره کیش، که زیبایی و آرامش با نامش تداعی می شود، بازتابی از انبوه تلخی ها و ناکامی های مستتر در ضمیر جامعه است.

ب: پریشب هم رفته بودم تئاتر. گروهی جوان در نمایشی دو ساعته با عنوان دزدان دریایی دزاشیب. از ساعت 1 تا 3 بامداد. روایتی طنز بود از سفر کریستف کلمب، که پایانش به جزیره کیش ختم می شد. به جرات می توانم بگویم که حدود 70 درصد از روایت ها و دیالوگ ها و همچنین حرکات بدن بازیگران، به عشق های پنهانی و اشاره های سکسی محدود می شد. اساسا تا این دیالوگ ها جاری نمی شد، برای تماشاگران، جذابیت معنا نداشت. چهار پسر جوان و سه دختر جوان تر، دائم با اشاره های کلامی و بدنی، ذهن تماشاگر را به دنیای خیال و هوس می بردند و الی آخر. در میانه هم، تیکه پرانی هایی نصیب سیاست های جاری مملکت می شد و ده دقیقه یکبار، موسیقی نواخته می شد و بساط رقص برپا. آخر ماجرا هم پیرمردی تئاتر دیده! به تماشاگران گفت: سالهاست که در کیش ساکن هستم و در این سالها، همیشه در این فکر بودم که در ایران تئاتر مرده است. ولی با این اجرا، متوجه شدم که هنوز تئاتر زنده است و پویا. سخن کوتاه کنم؛ تئاتر دزدان دریایی دزاشیب، آن روی سکه محسن یگانه است.