نماد وحدت در دفترچه خاطرات

این مطلب را که در واقع مروری است بر ماجراهای پرحاشیه روزهای اخیر مدرسه عالی شهید مطهری، برای روزنامه تهران امروز نوشتم:

بی شک، عصر سه شنبه 24/1/89، هنگامی که آیت الله امامی کاشانی شادمان از به ثمر نشستن کوشش هایش برای قانع کردن اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی و تصویب تغییر عنوان مدرسه عالی شهید مطهری به دانشگاه شهید مطهری، نشست این شورا را ترک می کرد، هرگز گمان نمی برد که باید 24 ساعت بعد در میان انبوه دانش- طلبه های معترضی که شمع سیاه روشن کرده و تریبون آزاد به پا کرده بودند، حاضر شود، انتقادات توام با خشم و عصبانیت آنها را بشنود، متهم به داشتن پزهای روشنفکری شود و هرچه توضیح دهد ره به جایی نبرد. معترضانی که نه تنها مدرسه عالی شهید مطهری را نماد عینی وحدت حوزه و دانشگاه می دانند، بلکه در رویاهایشان بوده و هست که مدرسه شان الازهر ایران شود، اما اینک می شنوند که با یک مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدرسه عالی، به دفترچه خاطرات شان می پیوندد.

ادامه نوشته

زورآزمایی رئیس دولت در تهران

زلزله در تهران قطعی است، باید ۵ میلیون نفر از تهران بروند، ...، حتما شما هم این روزها از قول رئیس دولت این خبرها را شنیده اید. دارم فکر می کنم که در اوج فشارهای بین المللی و سیاسی علیه ایران، چه دلیلی دارد که رئیس جمهور در حوزه اجتماعی حرف هایی بزند که نتیجه ای جز رکود و بحران در پی نخواهد داشت. البته احمدی نژاد به طور مداوم دوست دارد که تیتر یک باشد، حالا به هر بهانه ای، شاید هم چون این روزها در سطح جهانی کمتر مورد توجه واقع می شود، تلاش می کند در داخل کشور جبران کند. شاید هم چون مسائلی چون باند فساد خیابان فاطمی و اتهام معاون اولش در این باند، ورد زبان هاست، تلاش می کند که افکار عمومی را منحرف کند. اما یک نکته حاشیه ای؛ در روزهای انتخابات به وضوح مشخص شد که تهرانی ها به شدت از احمدی نژاد دلخور هستند و اعتقاد داشتند که او همه توجه اش معطوف به شهرستانی هاست و به تهرانی ها اهمیت نمی دهد. همین موضوع نوعی صف کشی متفاوت را در تهران رقم زده بود، کما این که دولت هم اندکی این موضوع را دریافت و پس از پیروزی در انتخابات، اولین سفر استانی اش را در تهران انجام داد و وعده های بسیار به پایتخت نشینان داد، کما این که در آخرین روز تبلیغات انتخاباتی هم همین کار را کرده بود. اکنون اما انگار رئیس دولت دوباره آن روزها یادش رفته و هر روز درباره تهران خبرسازی می کند، بگذریم از این که حاضر نیست پول مترو را بدهد. نکته مهم تر این که، دود این بی توجهی در نهایت به چشم نظام می رود، همچنانکه در انتخابات، اگر همه شهرها آرام بودند، ولی یک خیابان تهران ناآرام بود، در رسانه های جهان گزارش می شد که ایران ناآرام است. در مجموع اگرچه پس از رویدادهای خشونت بار انتخاباتی، حنای احمدی نژاد نزد تهرانی ها رنگی ندارد ولی معلوم نیست چرا نظام سیاسی چشمش را بر ضرباتی که او بر پیکر اعتماد عمومی در تهران وارد می سازد، چشمش را بسته است. شاید هم هدفی دیگر مدنظر احمدی نژاد و یارانش است.

نه! آقای موسوی

میرحسین موسوی در دیدار با اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تحلیل هایش از وضعیت کنونی جامعه را ارائه کرده است، تحلیل هایی که نشان از درایت وسیع رهبر جنبش سبز دارد. تاکیدش بر ایستادگی هم چون همیشه مایه ستایش بود و افتخار، اما این جمله که در دهه ۶۰، مذهبی برای این که حاکم باشند، حاضر نبودند آدم بکشند، دلچسب نبود. قطعا چنین نبوده و بسیاری در دهه ۶۰ قربانی قدرت طلبی جریان حاکم از جمله مذهبی ها شدند. کاش موسوی که پیشگامی اش، برکت های بسیار به بار آورده است، در نقد دهه ۶۰ نیز پیشگام بود. بی تردید، این نقد رازهای بسیاری را آشکار می کند و نقاب از چهره بسیاری بر می دارد، چه دور از موسوی، چه نزدیک به موسوی.

تلخی های بی پایان

دو سال است که تنها زندگی می کنم، پس از سه سال زندگی مشترک. همسر سابقم، زنی خوب و شایسته بود، مشکل اساسی اما این بود که درک واقعی و درستی از ذهن همدیگر نداشتیم و رفتارها نیز در راستای نزدیک شدن این درک نبود. بگذریم، یادم هست که وقتی برای جداشدن در رفت و آمد بودم، همواره این ضرب المثل آلمانی را در ذهنم مرور می کردم که یک پایان تلخ، بهتر از تلخی بی پایان است. الان که این دو سال را مرور می کنم، می بینم خیلی از تلخی های زندگی هنوز باقی هستند، انگار که نمی توان پایانی برایشان متصور بود...

دعوت به مناظره و سکوت رئیس جمهور

این مطلب را برای روزنامه تهران امروز نوشتم:

در تازه ترین واکنش ها به صحبت های رئیس جمهور درباره طرح هدفمندشدن یارانه ها که 29 اسفندسال گذشته در یک برنامه تلویزیونی اظهار شد، احمد توکلی؛ رئیس مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی برای برگزاری یک مناظره تلویزیونی با رئیس جمهور در این زمینه اعلام آمادگی کرد. توکلی پیش از این نیز در نامه ای که امضای حجت الاسلام مصباحی مقدم و الیاس نادران نیز ذیل آن به چشم می خورد، چنین درخواستی را مطرح کرده بود. در واکنش به این درخواست، اگرچه پیش از این معاون اول رئیس جمهور از اعلام آمادگی کارشناسان دولت برای این امر خبر داده بود، ولی به نظر می رسد که هدف اصلی این سه نفر مناظره با شخص احمدی نژاد است، همچنانکه حجت الاسلام مصباحی مقدم؛ رئیس کمیسیون ویژه بررسی طرح تحول اقتصادی با طرح سوالی مبنی بر اینکه چطور من صاحب‌نظر اقتصادی نیستم اما رئیس جمهور که هیچ اقتصاد نخوانده خود را صاحب‌نظر می‌داند، افزوده است که رئیس جمهور هنوز به درخواست مناظره آنها پاسخ نداده است. سکوت احمدی نژاد درباره این درخواست از این رو عجیب به نظر می رسد که رئیس جمهور در سال های اخیر همواره از پیشگامان برنامه های مناظره محور بوده است. محمود احمدی نژاد که پنج سال پیش، چهره هایی چون مهدی کلهر و محمد خوش چهره در مناظره های تلویزیونی، برگ های تازه ای رو کردند و رای بسیاری به سبد احمدی نژاد ریختند، چه در حوزه سیاست داخلی و چه در حوزه سیاست خارجی از علاقمندان جدی برگزاری مناظره های تلویزیونی بوده است. همچنانکه در زمان ارسال نامه به سران کشورهایی چون آمریکا، تشکیک درباره مسئله هولوکاست، حضور در سازمان ملل و گفت و گو با رسانه های خارجی، شاه بیت سخنان رئیس جمهور و مهم ترین درخواستش، برگزاری مناظره در رسانه های بین المللی بود. از زمان به قدرت رسیدن اوباما در آمریکا نیز این درخواست از سوی احمدی نژاد مطرح گردیده است. در روزهای پیش از انتخابات دوره دهم، با مسجل شدن برگزاری مناظره های مستقیم بین رقبای انتخاباتی، احمدی نژاد به طور مکرر وعده داد که جواب انتقادات را در مناظره های انتخاباتی خواهد داد. جواب ها و صحبت های رئیس جمهور در مناظره های انتخاباتی اگرچه پیامدهای وسیعی در پی داشت، ولی تاثیر مستقیم این مناظره در افزایش آرای احمدی نژاد و تاکید دوباره رئیس جمهور برای مناظره های دیگر، نشان داد که احمدی نژاد به مناظره به عنوان یک برگ بازی بسیار مهم نگاه می کند. با این توصیف، به نظر می رسید که پس از درخواست سه اقتصاددان مجلس، پیشنهاد مناظره از سوی رئیس جمهور به سرعت پذیرفته شود و احمدی نژاد از این فرصت برای برنده شدن در یکی از دشوارترین بازی های سیاسی و اقتصادی دولتش در سال های اخیر، استفاده کند ولی گویا مولفه های دیگری دخیل شده اند تا رئیس جمهور درباره این فرصت، تاکنون اظهارنظری نداشته باشد. مهم ترین مولفه اما شاید دست پر منتقدان احمدی نژاد درباره طرح هدفمندشدن یارانه هاست. این گروه به خصوص توکلی، نادران و مصباحی مقدم، در طول ماه های گذشته، چه در جلسات علنی و غیرعلنی مجلس و چه در رسانه ها، به صورت بسیار فعالی ظاهر شده اند و با اتخاذ تاکتیک تهاجمی از هرگونه بحث و گفت و گو، چه در قالب نطق های پیش از دستور، مصاحبه، بیانیه و یا مقاله استقبال کرده اند. از سوی دیگر، رئیس جمهور پیش از سخنان 29 اسفند، یک بار بخت خویش را در مواجه با طرح های دولت برای هدفمندشدن یارانه ها آزموده بود و با حضور در جمع نمایندگان مجلس، توضیحات مفصلی را ارائه داده بود. این توضیحات اما کارگر نیفتاد و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی را قانع نکرد و به مسیر مورد نظر رئیس جمهور درباره هدفمندشدن یارانه ها رای مثبت ندادند.  مولفه دیگر که شاید رئیس جمهور را به پرهیز از مناظره مستقیم با توکلی و یارانش واداشته است، فنی بودن موضوع بحث مناظره است. رئیس جمهور در مناظره های انجام شده بیشتر علاقه مند است در مسائل سیاسی و به خصوص حاشیه سیاست که مورد علاقه عمومی هستند، وارد بازی شود و معمولا نیز برگ های برنده خویش را در این حوزه مطرح کرده است، چه که در سه مناظره احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری، در مناظره احمدی نژاد با محسن رضایی، هنگامی که محورهای مناظره به خصوص در حوزه اقتصادی کاملا فنی و مستند شد، به باور بسیاری از ناظران و تحلیل گران، این محسن رضایی بود که توانست گوی سبقت از رقیب خود برباید. منتقدان احمدی نژاد همچنین عقیده دارند که با توجه به سیاسی بودن فشارهای وارده دولت بر مجلس در این زمینه، در صورت برگزاری مناظره های تلویزیونی در این باره، آنها به خوبی خواهند توانست افکار عمومی را در این زمینه آگاه کنند. مولفه دیگر دخیل در این زمینه را می توان وجود نگرانی های گسترده اجتماعی درباره پیامدهای هدفمندشدن یارانه ها دانست. به عبارت روشن تر، در صورت برگزاری مناظره، رئیس جمهور که هیبت تهاجمی در مناظره ها را ترجیح می دهد، به ناچار باید در موضعی دفاعی، در کنار مواجهه با استدلال های فنی رقبا، افکار عمومی را نیز قانع کند که خطرات و آسیب هایی تورمی و اجتماعی که منتقدان رئیس جمهور بر آن ها اصرار دارند، رخ نخواهد داد. این وضعیت البته که چندان مورد علاقه رئیس جمهور نیست و با توجه حجم گسترده نگرانی های عمومی، موفقیت در این عرصه نیز بسیار دشوار می نماید. با وجود همه گزینه های مورد اشاره، باید توجه کرد که پیش بینی ناپذیری، از مهم ترین ویژگی های رفتار سیاسی رئیس جمهور در پنج سال اخیر بوده است و او اغلب، ولو در دقیقه نود موفق به روکردن برگ های تاثیرگذاری شده است. نکته مهم دیگر این است که سکوت رئیس جمهور در این باره را می توان یک تاکتیک تازه برشمرد. ترجیح رئیس جمهور برای عدم رویارویی مستقیم با منتقدان قدرتمندش در مجلس از آن رو موجه به نظر می رسد که از نظر دولتمردان، پیش بردن غیرمستقیم بازی از طریق گزینه هایی چون تعامل با لایه های ارشد ساختار تصمیم گیری، تلاش برای قانع کردن مجلس از طریق ارائه طرح های اصلاحی، طرح بحث رفراندوم، فشارهای رسانه ای بر نمایندگان منتقد و ایجاد شکاف در میان لایه های منتقد در مجلس، در وضعیت کنونی می تواند موثرتر باشد. با این وجود و علیرغم استفاده همزمان رئیس جمهور و یارانش از همه گزینه های مورد اشاره، کماکان توپ مناظره در زمین احمدی نژاد است و در صورت تمایل و پاسخ مثبت رئیس جمهور به درخواست مناظره، افکار عمومی شاهد برگزاری مناظره ای سرنوشت ساز خواهند بود، مناظره ای که پیامدهای آن تنها قانون هدفمندشدن یارانه ها محدود نخواهد بود.

تفاوت های سبز انسانی و طبیعی

چند روزی شمال بود، مهد سبزها، چه از نوع طبیعی و چه از نوع انسانی. این دو نوع البته دو تفاوت آشکار با هم دارند، سبز طبیعی سبب شده است که همه بی نظمی، توسعه نیافتگی و عقب ماندگی شهرهای شمال لاپوشانی شوند. به جرات می توان گفت که شهرهای شمالی از نظر مدیریت شهری و سامان اجتماعی از عقب مانده ترین شهرهای ایران هستند ولی زیبایی ظاهری این شهرها، باعث نوعی بی توجهی ملی به این خطه شده است. اما سبز انسانی بر خلاف سبز طبیعی نشان دهنده مشتاقی و پایداری انسان ها و به خصوص جوانان برای توسعه یافته ترشدن، آزادتر بودن، پیوندخوردن با جهانی بزرگ تر و نماد مخالفت با عقب ماندگی بود. بدون شک، آن دخترک رودسری که هنوز مچ بند سبزش را باز نکرده است، آن مرد رامسری که عیدش با خاطره تلخ کهریزک آمیخته بود، رنگ هایی که بر در و دیوار رشت و فومن پاشیده اند تا سبزنوشته را کسی نبیند و ...، تنها مردمانی و دیاری نیستند که چنین می خواهند، این روزها هر جای ایران که پا نهی، همین ها را می بینی، هم چنان که در این چندماه در روستاهای شمال فارس دیدم که جوانان برای سبزها در عزای حسینی نذر می کردند، همان گونه که در روستای اهل تسنن قشم، همه دیوار نوشته ها، سبز فریاد می زدند، چه که در خانه به خانه کیش نشینان، در کوچه باغ های شیراز، دیدم، شنیدم و خواندم که گفته ها و خواسته های سبز، جزئی از رفتار، زبان و زندگی روزمره مردم شده است. بدین اعتبار است که می توان گفت نه ماه پس از آن رویدادها، نه تنها از موازنه اجتماعی به سود سبزها چیزی کاسته نشده، که با آشکاری فزون تر ناکارآمدی دولت مستقر، سبزها جاری تر و وسیع تر شده اند.

برای عماد بهاور و مریمش

این روزها مریم را بیشتر می بینم و می خوانم، همسر آقای مهندس عماد بهاور، رئیس شاخه جوانان نهضت آزادی که امسال برای چهارمین بار بازداشت شد و رکوردی برای خودش دست و پا کرد. دوستی من و این دو بزرگ، به سال های دانشجویی در یزد باز می گردد، سال های 78 و 79. عماد مهندسی صنایع می خواند، من رادیولوژی و مریم نقاشی. من از بد حادثه همخانه عماد شدم. راستش، عماد خیلی بی نظم بود، قبل از این که هم خانه شویم، در زیرزمینی زندگی می کرد که شهره خاص و عام بود، در بی نظمی و شلختگی. چند روز پیش، در ویژه نامه تهران شهر داستان زندگی زنی را خواندم که چند تن زباله در خانه اش جمع کرده است، بی اختیار یاد زیرزمین عماد افتادم. بعضی وقت ها با مریم شوخی می کنم که چطور تحملش می کنی، مریم جواب می دهد، تو چطور تحملش کردی؟ البته مریم می گوید الان بهتر شده است، خوب، کمال همنشین بوده است، دیگر. حالا از این حاشیه ها بگذریم، در آن سال ها، مریم و عماد عاشق هم بودند، عماد عاشق سیاست هم بود ولی مریم نه چندان. من حتی گاه به عماد طعنه می زدم که با این همه شر و شورت در دنیای سیاست، چرا عاشق دختری شدی که نقاش است و بیگانه با سیاست. یادم هست عید پارسال، وقتی در بازگشت مریم و عماد از سفر تفریحی شان به هند، پاسپورت شان را گرفته بودند و دو سه روز بعد، عماد را از کار اخراج کردند، همه دلمشغولی عماد، مریم بود که وارد این حاشیه ها شده است. همچنین دفعه اول که عماد را بازداشت کرده بودند، وقتی علی زنگ زد، ناخودآگاه گفتم: آخ، مریم... به خانه که رسیدم، برادران هنوز بودند، بعد از رفتن شان، وقتی مریم را دیدم، خشکم زد. خیلی سرحال، شجاع و شاد، از شیرین کاری هایی می گفت که لج برادران و خواهران را درآورده بود. برایم خیلی عجیب بود. راستش، مریم را هنوز به آن تابلوی نقاشی زیبایی که کنار پذیرایی شان گذاشته است، می شناختم، و همیشه دل شوره داشتم که بیگانگی او با سیاست، چه رنجی می دهد این دختر را. ولی اشتباه می کردم. یکی، دو روز بعد که عماد آزاد شد، در جمع میهمانان و دوستان، شادتر از همه مریم بود. یادش بخیر، دکتر ابراهیم یزدی، به عماد طعنه می زد که تو آبروی ماها بردی، در تاریخ نهضت سابقه نداشته که کسی را یکی دو روز بازداشت کنند، عماد هم به طعنه جواب داد که دکتر جان، به خودت رفته ام، هیچ وقت بازداشت نشدی، یک بار هم که شدی، یکی دو روز بیشتر نبود، همه خندیدم، مریم هم، ولی گفت: حالا انشاالله که این یکی دو روز، دیگر نباشد، مادر عماد هم همین را گفت، همیشه این را می گوید، با نگرانی و دلتنگی بسیار. دعاها البته مستجاب نشد، عماد برای بار دوم بازداشت شد، روزهای طولانی، مانند دکتر ابراهیم یزدی. حالا کسی نمی توانست طعنه بزند که آقا، چرا یکی دو روزه بازداشت شدی؟ بعد از آزادی عماد، دوباره دور هم جمع شدیم، دوباره شادی و دعا. بار سوم عماد را بعد از آن بازداشت کردند که نگذاشته بودند از پایان نامه اش که گمانم درباره مفاهیمی مانند حقوق بشر، سکولاریسم و ... در اندیشه روشنفکران دینی بود، دفاع کند و اخراجش کرده بودند. شب برای دیدن مریم رفته بودم، خیلی امیدوار بود، با روحیه و می گفت که عماد را به زودی آزاد می کنند. همین هم شد ولی بار آخر نبود. دو روز پس از آزادی، سراغ عماد آمدند. عصر یک روز زمستانی بود که مریم زنگ زد، تند و تند حرف می زد. گفت چی داشتی، با خودشان بردند. شب برگشتم خانه، دیدم برادران لطف کردند و همه خانه را که به هم ریخته بود، به هم ریخته تر کرده اند، مثل زیرزمین عماد شده بود. در قفل بود ولی خوب برادران می دانند که چطور قفل را باز کنند، کاش به همین راحتی که می توانند قفل در خانه مردم را باز کنند، می توانستند به خانه های دل آن ها راه یابند. یک چیزهایی با خودشان برده بودند، دوربین، سی دی، عکس، اما جالب ترین چیزی که با خودشان برده بودند، یک وایت برد بود، که من برخی کارها و سوژه ها را رویش نوشته بودم. مثلا نوشته بودم، موسوی های جهان. البته این سوژه خوبی است و ما نتوانستیم در مطبوعات داخلی، کارش کنیم، اینکه چند رهبر معترض مانند موسوی در جهان داریم، از چه روش هایی استفاده می کنند و سرنوشت شان چگونه شده و یا است. کاش یکی مثلا بچه های جرس یا بی بی سی درباره اش کار کنند. و یا اینکه نوشته بودم، از نهضت تا نهاد، که سوژه ای بود درباره افرادی مانند حجت الاسلام حمید رسایی و یا روان بخش، شاگردان مصباح یزدی. شنیده بودم زمانی رسایی در قم می خواست با پاره آجر بر فرق مسجد جامعی وزیر ارشاد خاتمی بکوبد، حالا این آقا مثلا به جای کلوخ اندازی، با تذکر آئین نامه ای، فرق لاریجانی را نشانه می رود. البته ادبیاتش فرق نکرده ولی جایش عوض شده، به عبارتی از فرد اهل جنبش به یک شخصیت اهل نهاد تبدیل شده است. گویا دوستان گمان کرده بودند که این نهضت یعنی همان نهضت آزادی، و این وایت برد، مال کلاس آموزشی است، فیلم برداری کرده بودند و بعد با احترام وایت را برده بودند توی ماشین، فکر کنم یک دهم احترامی که برای وایت برد قائل شده بودند، برای بازداشت شدگان قائل نبودند. جالب این که من در این سال ها، علی رغم همه دوستی با عماد، توفیق عضویت در نهضت را نیافتم. پیشنهاد خاصی هم نشد ولی من هم کوتاهی می کردم و پیگیر عضویت نشدم، شاید چون به سبب شنودهای همیشگی برادران در هر تشکیلات بود که خیلی علاقه مند نبودم. البته یک مدتی هم پیگیر بودم ولی چون درگیر دادگاه انقلاب بودم و حکم 91 روز حبس به خاطر نوشتن در همین وبلاگ را در کیسه داشتم، عماد مخالفت می کرد که کاری برایش انجام دهم. بازهم خیلی به حاشیه رفتم، عماد برای بار چهارم، در حالی که خودش به شعبه دادگاه مراجعه کرده بود، بازداشت شد. دو شب قبل از بازداشت، به دیدن مادر عماد رفته بودم، مادر خیلی خسته و نگران بود، به عماد گفته بود که مواظب باشد ولی خوب عماد -  قربان لبخند محونشدنی و شکم آب شده اش بروم-  سر پر شوری دارد و دلی به وسعت دریا، معمولا به این حرف ها و نصحیت ها گوش نمی دهد و راه خود می رود. حالا اما مادر غمزده و البته همچنان شجاع از پسرش می گفت که برای بار چهارم باید برود اوین، البته خیلی امیدوار بود، می گفت که الان برخورد مقامات قضایی نسبت به چندماه قبل خیلی بهتر شده است. در گوشه و کنار نگرانی های مادر اما مریم هم حرف می زد، خیلی شاد و با روحیه، خندان بود، می گفت که دلش روشن است که عماد را دوباره آزاد می کنند، عماد مقاوم است و درستکار، دختر نقاش، خودش یک پا عماد سیاست مدار شده بود، قدیم ترها به عماد می گفتم بگذار شوهر کنی به مریم، سیاست یادت می رود و می روی خانه های مردم را نقاشی می کنی، حالا انگار اما راستی راستی، ماجرا برعکس شده است، دو روز پیش هم که مریم را دیدم، داشت از خلوت بودن خیابان ها سواستفاده می کرد و با ماشین می چرخید، بهش گفتم ببین جمهوری اسلامی چه نعمت بزرگی برایت فراهم کرده است، در کجای جهان به زنان حق رانندگی می دهند؟ چرا قدر نمی دانی؟ از نیمچه تهدیدهایی می گفت که بعد از نوشتن نامه به دادستان در مورد کارهای غیرقانونی برادران شده است، ولی هراسی نداشت، خیلی شجاع و شادمان. کاش عماد بود و این لحظه ها را می دید، دلم برای عماد تنگ شده است، ولی مریم هست، مریمی که این روزها، هر وقت می بینمش، می شنومش و یا در فیس بوک می خوانمش، یاد شاملوی بزرگ می افتم که جاودانه سرود: ... گر بدین سان زیست باید پاک / من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه، یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک.

یک شعر و چند نامه

دیشب نامه های فروغ فرخزاد را خواندم، به همسرش پرویز شاپور. عنوانش بود: اولین تپش های عاشقانه قلبم. نامه ها - که از اینترنت هم قابل دانلود هستند- در سه بخش عاشقی، زندگی و جدایی نوشته شده اند و داستان ۵ سال از زندگی فروغ را روایت می کنند، از ۱۶ سالگی تا ۲۱ سالگی، گاه بس طولانی و خاله زنکانه و گاه کوتاه و سرشار از ناگفته ها. نامه ها سیری شگفت، دردمندانه و گاه باورنکردنی و دهشتناکی دارند. بعضی جاها، یاد صحنه هایی از فیلم سوپر استار به کارگردانی تهمینه میلانی افتادم، پشت پرده زندگی مردان و زنانی که بسیاری در حسرت یک لحظه زندگی آن ها هستند، شاید هم همین فراز و نشیب هاست که داستان زندگی آنها را این چنین خواستنی می کند. نامه ها همچنین روایت بلوغ یک زن، یک روای، حاشیه های یک زندگی، مثل همه زندگی های دیگر هم هستند. والبته نامه ها را اگر بخوانی ، نیک درمیابی که چرا باید ایمان آورد به آغاز فصل سرد و می فهمی که فروغ چرا می گوید: " و این منم / زنی تنها / در آستانه فصلی سرد / در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین / و یأس ساده و غمناک آسمان / و ناتوانی این دست های سیمانی... من سردم است / من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد... من عریانم ، عریانم ، عریانم / مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم / و زخم های من همه از عشق است / از عشق ، عشق ، عشق ... / من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم / و این جهان به لانه ی ماران مانند است / و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست / که همچنان که ترا می بوسند / در ذهن خود طناب دار تو را می بافند... "

دوباره می نویسمت

حافظ را آنلاین ورق زدم: " تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمی از نو، به مبارک بادم." گویی حکایت من و نوشتن نیز همین است، پس دوباره می نویسم. همین جا، که کلی خاطره دارم، از روزگار پرحادثه اش.