از كرامات دولت پاك

رئيس جمهور در گفتگوي تلويزيوني ديشبش با مردم، در واكنش به انتشار گزارش ديوان محاسبات كشور كه در آن اعلام شده بود يك ميليارد دلار از درآمدهاي كشور سرنوشتي نامعلوم دارد، دولت نهم را دولتي پاك خواند، اين اقدامات را تلويحا توطئه عليه دولت دانست و گفت: "در دولت‌هاي قبل، در تفريق بودجه يكسال 6 ميليارد دلار كم بود. اما بعد بررسي كردند و ديدند حساب درست بوده است؛ نبايد كاري كنيم كه بعضي از سازمان هاي استكباري با همين حرف‌هاي غير مستند و بي‌توجهي در مورد ما قضاوت كنند. چون در اين سيستم محكم حتي يك دلار هم نمي‌تواند جابه جا شود." بگذريم از اينكه بالاخره يك جمله موافق درباره دولت هاي قبل از زبان رئيس دولت فعلي شنيديم، اگر يادتان باشد در سال هاي گذشته بخصوص در هنگامه انتخابات رياست جمهوري به كرات از زبان احمدي ن‍ژاد شنيديم كه " من دست مافیای قدرت را از سر نفت کوتاه می کنم و حاضرم جانم را پای این قضیه بگذارم"‌،‌ "ما می خواهیم جلوی رانت ها را بگیریم"،‌ "مبارزه با فساد اداری و اقتصادی، سیاست قطعی دولت من است و کسانی که معتقد به آن باشند، در دولت از آنها استفاده خواهیم کرد"،‌"من اگر كل آبرو و حتى جانم را بر سر این راه بگذارم، این راه را در حد توان خود خواهم رفت تا بتوانم به خدا و رسولش و به امام و شهیدان، پاسخگو باشم". اما به راستي در نظام مستحكمي كه حتي يك دلار هم نمي تواند جابجا شود، چه نيازي براي شهادت در راه مبارزه با مافياست. اساسا چگونه در اين نظام مي تواند مافيا شكل بگيرد. اگر چنين حرف هايي غير مستند است،‌ مستندا مي توان گفت كه به اندازه همه تاريخ مديريت دولتي در سال هاي پس از انقلاب، در سه چهار سال اخير، حرف غيرمستند زده شد و از سر بي توجهي گزارش داده شد. و دست آخر اگر با اين استدلالها، كسي ادعا كند در سال هاي اخير، منبع برخي اظهارات رسمي در كشور، گزارش نهادهاي استكباري بوده است، چه مي توان گفت؟

مشت، نمونه خروار

در روزهای اخیر، شما هم به اندازه کافی درباره فيلم" درباره الي" خوانده ايد. فيلم ابتدا از راهيابي به رقابت هاي جشنواره فجر محروم شد. بهانه هم اين بود كه گلشيفته فراهاني، يكي از بازيگران فيلم در خارج از كشور، كشف حجاب كرده است. در ادامه مشاور احمدي نژاد به او نامه نوشت. حس ژست گرفتن رئيس جمهور هم گل كرد. به وزير ارشادش كه در مراكش بود، نامه نوشت. فيلم رفع توقيف شد و به جشنواره آمد. در ده رشته كانديداي بهترين سيمرغ شد و در دو حوزه از جمله بهترين كارگرداني، سيمرغ را گرفت. در حوزه هاي ديگر هم تحت تاثير نگاه حاكميتي غالب در سينماي ايران، جايزه اي نگرفت. یعنی یک فرصت کوتاه داده شد و معلوم شد که چطور و به همین آسانی داشتند حق برتربودن و دیده شدن از یک فیلم را می گرفتند...

خوب! پرسش اين است كه آيا مي دانيد چند فيلم، گروه، كتاب، فرد و ...، در سال هاي پس از انقلاب به همين بهانه هاي مبهم و ناحق، از رقابت و ديده شدن محروم شدند و در اين مسير چه استعدادهاي و قابليت هايي بر باد رفت؟ در واقع تيغ ناتمامي كه گلوي اصغر فرهادي و فيلمش را زخمي كرد، سال هاي سال، و بيش از اينها، تن و روان بسيار ديگر را دريد و فرصت هاي بسيار را برباد داد. كاش پاسخگويي بود و يا به روزي كه روز پاسخگويي مي نامندش، ايمان داشتند.

نهضت عظیم و رسانه های عقیم؟

به مناسبتی، دو روزی در روستاهای استان فارس بودم. بحث انتخابات ریاست جمهوری کمابیش مطرح بود. عمده سوال این بود که جزء احمدی نژاد چه کسی کاندیدای انتخابات است. البته خبر آمدن خاتمی شوق فوق العاده ای بر نمی انگیخت. انگار سهام عدالت و یا پرداخت معوقه بازنشستگان موضوع مهمتری بود. قطعا دولت برنامه های وسیعتری برای این بافت مهم در نظر دارد. یادمان نرود که همین اقشار بودند که کروبی را در دور اول انتخابات قبل، شانس بخشیدند و مدعی اش کردند.

مسئله مهمتر اما این که حجم دانسته های روستاییان درباره دولت احمدی نژاد همان چیزی است که صدا و سیما می گوید. بسیاری حتی ماجرای مدرک کردان را هم نمی دانستند.و یا تفاوت درآمدهای دولت نهم با دولت قبلی و بسیاری از کاستی های این دولت را.  برای بسیاری هم حمایت های رهبری از دولت نهم، مرجع تشخیص بود. کروبی هیچ شانسی ندارد. چون طرح پنجاه هزارتومانی را احمدی نژاد نیم بند اجرا کرده و دلش می خواهد کاملترش کند. نیمچه سابقه ناخوشایندی هم از دوران مسئولیت کروبی در بنیاد شهید و ...، در ذهن برخی است و بدین سبب کروبی برای هیچ کس، تهدیدی نیست. نام میرحسین موسوی هم کنجکاوی را برمی انگیزد، ولی برای مسن ها، که جمعیت چندانی ندارند. از سوی دیگر، با توجه به حمایت رهبری از احمدی نژاد و سابقه اختلافات میرحسین و ایشان در دوران نخست وزیری، همین گروه هم احتمالا در انتخاب نهایی بین میرحسین و احمدی نژاد، احمدی نژاد را ترجیح می دهند.

 آن روی سکه هم در شرایط فعلی اصلاح طلبان رسانه موثر برای چنین جوامعی ندارند. روزنامه ها و سایت های نیمه جان و عقیم هم کاری نمی توانند بکنند. پس باید طرحی نو در افکند. استفاده از پتانسیل رسانه های محلی شاید کارساز باشد. انتشار ویژه نامه های انتخاباتی و ستادهای کارآ برای اطلاع رسانی بسیار لازم است. ویژه نامه ها و یا برنامه های اطلاع رسانی می توانند پیش از انتخابات هم به بهانه هایی منتشر شوند. شوراهای روستایی، سرمایه موثری برای فعال شدن در این حوزه هستند. دانشجویان روستایی تبار هم نقش خوبی می توانند ایفا کنند. باید دیده شوند تا مشتاق شوند. در مجموع خوبی های خاتمی و یا میرحسین کافی نیست، قصورهای احمدی نژاد و دولت نهم هم باید به اطلاع این قشر رسانده شود. به عنوان نمونه برای روستایی ها خبر فساد و تبعیض بسیار ناراحت کننده است. همان مواردی که پاشنه آشیل هاشمی شد. ماجرای کردان اوج فساد و تبعیض بود. نمونه های دیگری هم یافت می شوند که بر ذهنیت روستاییان موثر باشند. خلاصه از این حیث، اصلاح طلبان باید نهضتی عظیم بپا سازند.

اما نکته آخر و مثبت اینکه، بر خلاف دوره قبل که از بغض هاشمی، رای بسیار به احمدی نژاد داده شد، جزء تندروان مذهبی، باقی جماعت کینه و یا بغضی از خاتمی و میرحسین به دل ندارند. البته از عملکرد اطرافیان خاتمی و متصدیان دوره قبل نارضایتی هایی وجود دارد. بدین دلیل هم باید در ستادهای انتخاباتی خاتمی پوست اندازی شود و چهره های سابق کمتر میدان داری کنند.

زندگی جاریست...

"آقای راننده، می تونم سیگار بکشم." البته منتظر پاسخ نماند و یک نخ کنت از کیفش بیرون آورد. پک محکمی زد و گفت: " آقا! نوار ندارید."

: " به درد شما هم نمی خوره، خانم. غمگینه"

: "بی خیال! دلم پر از غمه. بذار گوش کنیم."

صدای نوار که در گوش ماشین می پیچد، اشک از چشمش روانه می شود. حس فضولی ام، گل می کند. البته خودش هم بی میل نبود که سفره دلش را پهن کند:" نامزدم پنجاه کیلو تریاک، لای ذغال برده و تو راه گیر افتاده. نامردا لوش دادن. میگن باید 15 سال بره زندان". بیست سالش بود. چهار ماه بود که نامزد کرده بود. قبلا هم زن یه معتاد بوده. : " مرتیکه هروئینی بود. دو سال باهاش زندگی کردم. بعد هم مهرم حلال، جونم آزاد".

: " حالا چرا رفتی تو خط قاچاق؟"

: "همه هستن. وضعمون خوب نبود. گفتم چند وقت این کار رو بکنیم، وضعمون که خوب شد، بی خیال شیم."

 همه سکوت کردیم. نیم ساعت گذشت. تلفنش مرتب زنگ می خورد. ناگهان خندید. با خوشحالی گفت: " داداشم زنگ زد که با مامورا هماهنگ کردن. قراره 47 کیلوش رو بردارن واسه خودشون. سه کیلو چیزی نیست. جریمه نقدی میشه." همگی خوشحال شدیم و خندیدیم....

2

پسرک از طرح واکسیناسیون فلج اطفال جا افتاده بود. واکسن نزده بود و بازرس گیر داده بود که باید در این منطقه، دوباره طرح اجرا بشه. قرار شد ته و توی ماجرا رو دربیارن. پسرک 5 ساله بود، سیاه سوخته و معصوم. فرزند نامشروع بود و به همین سبب هویتش نامعلوم مانده بود. مادربزرگش هم یک فرزند نامشروع داشت. او و خاله اش، در یک خانه سرنوشت مشترکشان را خط خطی می کردند. مادرشان هم گوشه گیر بود. قرار شد که بیاورندش مرکز بهداشت و کارش پیگیری شود.

چند روز بعد از بیمارستان زنگ زدند که پسرکی 5 ساله را برای آزمایش های خاص، همچنین HIV می فرستند. همان سیاه سوخته معصوم بود. بهش تجاوز کرده بودند. از مقعدش خون آمده بود و همه نگران عواقبش بودند. باید چند تا آمپول می زد، هیچ نمی گفت. وقتی می پرسیدی درد داری؟ سرش را تکان می داد. اشک در چشمان سیاهش حلقه زده بود.....