عصرها، مردان نیمه برهنه، ستبر و خالکوبی شده استرالیایی، تخته های موج سواری را می بندند به موتور، و با زن های گنده و پرچربی و دخترانی خوش تراش، کافه های ساحلی و غیرساحلی بالی را اشغال می کنند، با لذت وافر از تماشای رگبی، آبجوخوری هم مزه شان است، زبان فحش آلودی هم دارند، البته لذت فحش ها را با این لهجه قهوه ای شان، خوب درک نمی کنم. اغلب وسط جمع شان که می روم، احساس غربت می کنم، به جسم و ذهن. این نخستین بار است که در سرزمینی، نه به خاطر ساکنانش، که به خاطر مسافرانش، احساس بیگانگی می کنم. با این حال، خوشی بی نظیری دارند، دور از رنج های معمول جهان، نمی دانم برآمده از جغرافیاست یا چون در سفرند، اینطورین، ولی در کل، به قول یزدی ها، خیلی خَشَن.