روزهاي نفرت و بدبيني
۱- دو روز پيش با تارا تلفني صبحت كردم. تو كمپ بود، همراه با كلي ايرانيه ديگه، كه اين روزها مثل سيل به سمت آلمان و كشورهاي ديگه سرازير هستن. مي گفت بعضي ها خانوادگي اومدن. هميشه از اين نوع مهاجرت گريزان بودم،عاشق مهاجرتم ولي دوست داشتم از طريق تحصيل، كار و اين جور چيزا باشه، ولي هر چي مي گذره، قانع تر مي شم كه اينطوري هم خوبه، و بايد رفت. ۲- از بچگي سياست ورزي رو دوست داشتم، دوست داشتم يه روزنامه نگار يا سياستمدار بشم، ولي الان كه از نزديك لمسشون مي كنم، به واقعيت جاري در اين دو محيط پي مي برم، روزبروز بيشتر از كاركردن تو چنين فضايي متنفر مي شم و مي بينم كه آروزهام چه ساده لوحانه بوده، البته منظورم بيشتر روزنامه نگاريه كه با سياست پيوند خورده. ۳- اين چند روز نامه مهدي محموديان درباره لواط تو زندان هاي ايران خيلي ذهنم رو مشغول كرده. فكر مي كنم آدم بره سراغ زندگي عادي، خيلي ارزشمندتر. ۴- اين روزها، خيلي ها، تلفني، حضوري يا مجازي نصيحت يا توصيه كردن درباره كاركردن تو هفت صبح، استدلال ها اغلب سست بود و صداقتي هم به چشم نمي خورد، بدم اومده از اين همه ادا و دروغ. خلاصه اينكه روزهاي بديه، پر از حس نفرت و بدبيني ام، نه تنها نسبت به نظامي كه داره اين كشور رو اداره مي كنه، كه نسبت به خيلي از آدم هايي كه دارن توش زندگي مي كنن، از جمله خودم...
متولد تیرماه 56/روزنامه نگار/به سیاست و جامعه شناسی علاقه مندم/درباره همین چیزها می نویسم/ با رسانه هایی چون ايلنا، كلمه، تهران امروز، مثلث، صنعت و توسعه، هفت صبح و ... همکاری داشته ام.