زندگی
باورم نمی شود. امروز که بگذرد ، دوسال از سالروز ازدواجم می گذرد. متاهل بودن واقعا امر چندوجهی و غریبی است ، بویژه در جامعه امروزی ما. گاه مشکلات روزمره چنان گلویت را می فشارند که به مرگ راضی می شوی و گاه تنها مرهم زخم های روزگار، خانه است و شانه های شریک زندگی. در میان اینهمه تناقض اما چیزهایی هست که باید محکم و بی فراز و نشیب بمانند، مثل عشق ورزیدن، بویژه اگر شریک زندگی شایسته اش باشد. به همین دلیل ساده است که باید اعتراف کنم علیرغم همه ناسپاسی های دوساله در حق همسرم که همیشه سبب تلخ کامی ام بوده، امروز می توانم بخودم ببالم بیشتر از همه روزهای دوسال گذشته دوستش دارم. و فکر می کنم این نکته مهمی است. اینکه در زندگی مشترک، به درک روشنی از علاقه ها و خواسته های یکدیگر برسیم. حتی ممکن است این درک روشن پیامدهای خیلی تلخی داشته باشد. روشن تر اینکه اگر بفهمید برای چه نمی توانید با هم زندگی کنید خیلی بهتر از این است که نفهمید برای چه با هم زندگی می کنید؟ فکر کنم جو گیر شدم. امید که همه دونفره های دنیا ، روزگاری خوش داشته باشند ، هر روز بهتر از دیروز ، البته نه مثل محصولات صاایران!